وای تو چـرا اینقدر گشتـه ای دلگیر من
ای آشنای شام ما دلبر و دستـــــگیر من
باز کجا میروی؟ باز کـــــــــجا میروی؟
پیر من ای پیر من ، پیر من ای پیر من
دستم ز دامانت رها نمیکنم
سرم دریغ ز آشنـــا نمیکنم
دیده ام با دیدنت دیگر آن عــــــادت نشد
قلب من با خواستنت دیگر آن عادت نشد
گشته ای حرف دعای من
روشنی شبـــــــــــهای من
دور از رخت شود سیاه طالع و تقدیر من
باز کجا میروی؟ باز کـــــــــــجا میروی؟
پیر من ای پیر من ، پــیر من ای پیر من
دور از خیال تو مرا نه زندگیست
نه آرزو از تو مـــگر بیهودگیست
مونس و همراه دل هستی و دنیای من
وصل تو منزلگه این دل شیــــدای من
مرو مرو با ما بمان
بیا و بهر خــدا بمان
دلم گدای تو بود مکن رهایش مــیر من
باز کجا میروی؟ باز کــــــــجا میروی؟
پیر من ای پیر من ، پیر من ای پیر من